به وبسایت رسمی حسین دارنده خوش آمدید

به وبسایت رسمی حسین دارنده خوش آمدید

از خداوند چقدر بخواهیم؟

از خداوند چقدر بخواهیم؟

چند وقت پیش متنی بسیار جالب خواندم که نوشته بود دو نفر در رودخانه‌ای بسیار خروشان و پر قدرت می افتند و وقتی داشتند تلاش می‌کردند که نجات پیدا کنند، مردم افراد رودخانه که نمی‌توانستند به آنها کمک کنند با صدای بلند می‌گفتند شما تلاش نکنید چون جریان آب خیلی شدید است و موفق نمی‌شوید یکی از آن دو مرد که این صداها را شنید بعد مدّتی دست از تلاش برداشت و جریان پرقدرت آب، او را با خودش برد ولی شخصی دیگر که در حال تلاش بود با سختی و تلاشِ بسیار خودش را نزدیک خشکی رساند و در همین زمان باز هم مردم در خشکی به او می‌گفتند:

تو موفق نمی‌شوی چون قدرت جریان آب زیاد است.  بالأخره آن مرد با سختی بسیار و زخمی شدن‌های فراوان خودش را به خشکی رساند و وقتی مردم بالای سر او رفتند با کمال تعجب دیدند که او ناشنواست و در طول این مدّت هیچ کدام از حرف‌های آنها را نمی‌شنیده است. گاهی انسان برای رسیدن به خواسته‌های قلبی‌اش باید کور و کر باشد و خودش را درگیر حرف‌های به ظاهر منطقی افراد نکند و با تمام وجودش خودش را بسپارد به صدایی که قلبش فریاد می‌زند، فقط نباید در این راه کوتاه بیاید و تا آخرین نفس ادامه دهد.

از خداوند چقدر بخواهیم؟

کتابی عالی و قدیمی در این رابطه به نام جاناتان مرغ دریایی نوشتۀ ریچارد باخ به شما معرفی می‌کنم این کتابِ شاهکار، دربارۀ مرغِ دریایی جوانی است به اسم جاناتان که آرزوهای بزرگی در سر دارد. او دوست دارد سرعتِ بالا در آسمان را تجربه کند دوست دارد به سرزمین‌های دور برود و از یک‌نواختی و همرنگ بودن با بقیۀ مرغان دریایی فاصله بگیرد. او به پدر و مادرش می‌گوید: دنیا این نیست که فقط به ساحل برویم تا غذا پیدا کنیم و دوباره به صخره‌ها برای استراحت برگردیم،

بیایید به مکان‌های دورتر، آسمان‌های دورتر، سرعت‌های بالاتر دست پیدا کنیم تا لذّتِ زندگی بهتر را بفهمیم ولی پدر و مادرش او را از این فکرها باز می دارند و جلوی حرفهای او را می گیرند ولی او بالاخره با تلاش بسیار و شورو علاقه اش به مکانهای دورتر می رود و به هر چه که می خواهد می رسد. آن کتاب واقعاً محشر است؛ مخصوصاً برای کسانی که آرزوهای بزرگی در سر دارند، من این کتاب را به آنها شدیداً توصیه می‌کنم که حتماً بخوانند البتّه اگر مثل جاناتان شخصیت اول کتاب، شور و اشتیاقِ فراوانی برای زندگیِ بهتر دارند.

از خداوند چقدر بخواهیم؟

خیلی از انسان‌ها برای آرزو کردن هیچ مشکلی ندارند و در بهترین موقعیت برای درخواست کردن هستند؛ یعنی نه غروری دارند نه انسانِ خجالتی هستند نه احساس بی لیاقتی می‌کنند و بسیار به فراونی ثروت و نعمت در این دنیا اعتقاد دارند و حتّی اصلی‌ترین قدم یعنی شور و اشتیاق لازم برای خواسته‌ها و آرزوهای خود را هم دارند ولی با این حال موقعِ آرزو کردن دشمنِ درجۀ یک و قدیمیِ انسان؛
یعنی ترس سرو‌کله‌اش پیدا می‌شود و  نمی‌گذارد که آرزویی بکنند یا چیزی را بخواهند. مثلاً کسی آرزویی دارد که مغازه‌ای برای کسب و کارش راه‌اندازی کند، همین که می‌خواهد به آرزویش فکر کند و خودش را در آیندۀ درخشانش تصوّر کند ترس از راه می‌رسد و در مغز شروع به نجوا می‌کند و می‌گوید:

این کار را نکن، تو نمی‌توانی مغازه را اداره کنی اگر این کار را بکنی ورشکست می‌شوی آیا فکر کرده‌ای که چطور باید چک‌هایت را بپردازی؟ آیا فکر آینده ات نیستی؟ خودت را میخواهی بیچاره کنی؟  این‌جور نجواها دقیقاً خودِ ترس هستند که موقعِ درخواست آرزو و حرکت به سوی خواسته‌ای، سراغ انسان‌ها می‌آید. ترس در موقعیت‌های دیگری از زندگی هم سراغ انسان می‌آید؛ مثلاً ترس از این موضوع که اگر به آن خانم پیشنهاد ازدواج بدهم چه می‌شود؟ ترس از این‌که اگر در شرکتم تقاضای وام کنم و جواب رد بشنوم چه می‌شود؟ ترس از این‌که اگر آن کار را انجام دهم؛

از خداوند چقدر بخواهیم؟

ولی شکست بخورم چه می‌شود؟ ترس از این‌که اگر به ثروت برسم و آدم‌های اطرافم پولم را از من بگیرند، چه می‌شود؟ خودِ من به شخصه یکی از بهترین جواب‌هایی که موقعِ آمدنِ این سوالات منفی ‌به خودم می‌گویم این است که اگر بعد از سؤال کردنم آن طرف جواب مثبت به من بدهد که خیلی عالی‌‌‌ می‌شود. مثلاً می‌گویم: اگر آن شخص خواسته‌ام را قبول کند؛ چقدر خوب می‌شود یا مثلاً می‌گویم: اگر خداوند پاسخ جوابم را بدهد که محشر است اگر من به آن خواسته و آرزو برسم که عالیست.

اشتراک گذاری

Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *