تغییر نگاه و اندیشه – حسین دارنده
روزی آقایی از من پرسید آقای دارنده شما که آنقدر علاقمند به نویسندگی هستید. آیا دوست دارید در روستایی خلوت و خوش آب و هوا با خانوادهتان سکونت کنید و از همه نظر چه مالی و چه روانی تأمین باشید و فقط کتاب بنویسید؟ من سریعاً گفتم بله چه کسی بدش میآید. ماهها گذشت و من آن آقا را مجدد دیدم و گفتم: جوابم را بابت آن سؤالت تغییر میدهم و این بار جوابم نه است. گفت: چرا؟ گفتم: چون اگر قرار باشد من در صلح و آرامش و بدون درد باشم و آنوقت کتاب بنویسم، آن کتاب پر است از ایراد و بدون درکِ مردم جامعه، چون انسان زمانی میتواند کتابی خوب و مثمرثمر و راهگشا بنویسد که خودش آن درد و سختی را تحمّل کرده باشد یا در آن درد در حال زندگی کردن باشد. پس داستایوفسکی بسیار زیبا میگوید: «من حرف آن مدعی را یاوه میشمارم که با شکم سیر و خیال راحت درس اخلاق میدهد».
تغییر نگاه و اندیشه – حسین دارنده
هیچوقت نمیشود میزانِ گرمای تنور نانوایی را از شخصی که زیرِ کولرگازی در خانهاش نشسته است پرسید. گرمای تنور را فقط و فقط آن نانوا که کنارش است میتواند توضیح دهد نه هیچکس دیگری. این درد و سختی شخصِ خودِ من است که باعث میشود زبان من در کتابهایم باز شود، این دردِ هم نوع من است، این مشکلات جامعه است، این سختی روزگار است، این غم و اندوه من بر اثر مشکلاتِ خود و دیگر انسانهاست که باعث میشود من چیزی را بنویسم که به نیازِ جامعه بشری بیاید. اگر قرار باشد من در زمانی که همهچیز گل و بلبل است کلمات را در کنار هم قرار دهم، آن زمان چگونه میتوانم راه و ایده و دستوری کارآمد را به کسی که در رنج وسختی است ارائه دهم؟ پس این درد و سختی و مشکلات است که باعث میشود یک نویسنده بهترین کلمات را از دهانش خارج کند. اقتصادِ ضعیفِ دورانِ فرانسه در زمان ویکتورهوگو بود که باعث شد اثرِ قدرتمند بینوایان خلق شود. حمله مغول به ایران و کشت و کشتارهای آن زمان بود که باعث شد سعدی و عطار بهترین اشعارشان دربارۀ دوستی و مهربانی را خلق کنند. امروزه اکثر انسانها دوست دارند خیلی سریع از رنج و مشکل فرار کنند که البته کاری عقلانی و منطقی به نظر میرسد ولی کمتر کسانی هستند که در هنگام فرار از این رنج، به علّت و دلیلِ آمدنِ آن رنج یا آن سخنِ سخت یا آن مشکل، توجّه میکنند. درواقع این افرادِ باهوش، هم مشکل را حل میکنند و هم درسی که باید از آن مشکل بگیرند را خوب یاد میگیرند و هم دنبالِ علّت اصلی آمدنِ آن مشکل میگردند که آن مشکل برای چه به زندگی آنها آمده است. مثلاً اِنزو فِراری مالک شرکت خودروسازی فراری، روزی به شخصی گفت: تو در سطحی نیستی که بتوانی پشت ماشین من یعنی فراری بنشینی چون سطح تو در حد و اندازه یک تراکتور است. آن شخص آنقدر از آن سخن درس گرفت که رفت و شرکت خودش را تأسیس کرد و اسمش را گذاشت «لامبورگینی».
تغییر نگاه و اندیشه – حسین دارنده
در اینجور مواقع انسانهای ساده و ناتوان از این سخن ناراحت شده و زانوی غم بغل میکنند و خود را سرزنش میکنند. انسانهای گستاخ و کمعقل هم سریعاً جوابِ طرف مقابل را با پرخاشگری میدهند و در پی تلافی درمیآیند که این کار اشتباه است ولی انسانِ باهوشی مثل آقای لامبورگینی این کار را نکرد. او نه عصبانی شد و نه زانوی غم بغل کرد. او رفت و نشست و فکرکرد و پیش خودش گفت: من دو راه دارم یا باید قید ماشین گرانقیمت سوارشدن را بزنم یا باید ماشینی بهتر از اِنزو فراری بسازم؛ که او گزینه دوم را انتخاب کرد و رفت و ماشین خودش را ساخت. درواقع در این داستان میخواهم بگویم که همه ما انسانها در طول روز خیلی با اینجور مسائل برخورد میکنیم و ساده از کنار آنها گذر میکنیم و دنبال دلیل و چرایی وقوع آن مشکلات نمیگردیم و فقط میخواهیم زودتر صورت مسأله آن را حل کنیم که البته حلکردن خوب است ولی دنبال علّت و چراییِ آن گَشتن، خوبتر است.
پیشنهاد میشود این فایل صوتی درباره اعتماد به نفس را هم گوش دهید. اینجا ضربه بزنید
3 پاسخ
اندیشه ک عوض ش دنیای ما عوض میشه
قطعا همینطوره دوست عزیز
عالی بود جناب دارنده